چون می خواستم ببینم اصلا می تونم یا نه و از شما چه پنهون می خواستم معرفت رفیقامم بسنجم به چند نفری رو زدم حتی وقتی پسر همسایمون گفت50تومان دارم بدم؟گفتم نه این خیلی کمه کارم رو راه نمیندازه اگر چه2هفته بعد رفتم گفتم بدش اصلا20تومان بده گفت خرج کردم(فرصت بود دیگه معطل کردم از دست رفت).خلاصه پشتم خیلی پهن بود زنگ زدم پسر عمم سعید که گفته بود تهران داره تو یه شرکت برق کار می کنه آخه فوق دیپلم برق بود گفت واسه چی می خوای اگرچه بهم گفته بودن نگو اما گفتم واسه نتورک مارکتینگ سعید گفت چه جالب گفتم واسه چی گفت آخه اینجا خونه مجردی دارم دیگه ،5نفریم یکی از هم خونه گیام نتورک کار می کنه اسم شرکتش رو پرسیدم گفت نمی دونم اما دوستم رو خیلی قبولش دارم یکم راجع به شرکتمون پرسید گفت می دونی یه سری شرکت هرمی تو ایران زیاد شدن اما منم مثل تو اطلاعاتی راجع به کار ندارم واسه همین با دوستم صحبت کن اگه اون تایید کرد که شرکتتون واقعا کارش درسته پول که بهت قرض می دم هیچ من خودمم میشم اولین خریدت(البته اینا خلاصه ی چندین بار تماسمون بود).خلاصه با هم خونگی سعید صحبت کردم گفت بعد از اون با یه حرفه ای ترشم صحبت کردو بهم گفتن اسم شرکتمون کیا هست و همه چیز داریم از لوازم آرایشی تا محصولات سلامتی جدید و حتی بلیط هتل بعد بهم گفت اینجوری فایده نداره و باید پاشی بیای تهران سعیدهم قبلا اینو گفته بود گفتم نت شما چقد پول می خواد گفت من با50تومان اومدم تهران تو اصلا بدون پول بیا به سعید گفتم بابام پول نمی ده خودمم پول ندارم گفت بیا کرایه راهتم می دم خلاصه پنیری که به قول خودشون گذاشته بودن کاری شد و من به سمت تهران حرکت کردم(اولین سفری که تنهایی رفتم البت به غیر از اردوها)اونجا هم قرار بود سعید بیاد ترمینال دنبالم که نیومد تلفنی یادم داد تا سر خیابونشون رفتم(دروغها از همینجا شروع شد)خلاصه رفتیم اونجا هم تو هوم آفیسشون پرزنت شدم اونجا آقای معرف گفت سعید واسه چی گفت بیای تهران گفتم گفته بیا نتورک کار کن کاش می تونستم از قیافش عکس بگیرم چشاش4 تا شد نگا سعید کرد نگا آپلاینش کرد گفت سعید گفته بیا نتورک کار کن گفتم آره اشکال داره گفت نه بعدا فهمیدم اینا اسم دروغ گویی رو گذاشتن پنیر گذاشن یکی می گفت به من گفتن بیا نمایدگی موبایل بگیر به اون یکی گفته بودن بیا نمایندگی یخچال بگیر به یکی دیگه زنگ زده بودن گفته بودن دارم شرکت میزنم بیا مشاوره بده خلاصه سرتون رو درد نیارم یکی شرکت برق و یکی دیگه شرکت کامپیوتری.بیشتر که دقت کردم بیشترشون یا اخراجی دانشگاه بودن یا ترک تحصیلی غیر از یکیشون که بهش می گفتن حاجی حاجی زاده و می گفتن مهندس برقه،یکی دیگه از نکات مشترکشون این بود که همه شهرستانی بودن(همه خراسانی بودن) و دیگه شهریشون مال پایین محله های مشهد بود.همشون یه جمله رو از حفظ کرده بودن و می گفتن اولین روزایی که اومده بودن اینجا و فهمیدن قضیه یه چیز دیگه است ناراحت ترین کس بودن اما بعد خوشحال ترین کس بود آقا جاتون خالی بعد معرفی گتن بریم تحقیق اینقد از این دفتر به اون دفتر رفتیم که شب مثل جنازه افتادم شایعه شده بود که پول در آرین سرهنگ فلانی گفته می خواد قانون خریدن سربازی برگرده 99% شون هنوز سربازی نرفته بودن حتی یه فیلمم نشونم دادن گفتن این حاجی فلانیه نگاه کردم گفتم این چند سالشه گفت 19 گفتم کی مکه رفته گفت اینجا به گنده هامون می گن حاجی این آقای 19 ساله 3 ماهه پرشیا خریده.یکی از جلسه هاشون هم رفتم که اتفاقا همین حاجی حاجی زاده صحبت کرد می گفتن مربی رزمیه و تو بیرجند مربی نمی دونم یه آدم مهمی بوده با ماکسیمای سفیدش هم اومد همچین اومد تو همه صلوات فرستادن که چشام 4 تا شد جاتون خالی چه دادایی می کشید حرفاشم که تموم شد همه یه یا زهرای بلند گفتن پسر جفت چشام قلوپی زد بیرون تو یکی از دفتراشونم رفتیم پیش یه سرهنگ بازنشسته(البته به گفته ی خودش)که می گفت با یکی از دوستام تو دادگاه صحبت کردم و گفته اگه اصولی کار کنین هیچکس کاری به کارتون نداره،خلاصه بعد 3روز تازه فهمیدم این کیا که بعد از چند روز شد کیو آی همون کوئست اینترنشنال یا گلد کوئسته.ما اینجا به همه می گیم برنامه 3 یا 4 ساله بریز اونجا چون گفتن فقط تو تهران می تونی کار کنی گفتم بیام مثل این پسره 3 ماهه بزنم بعد برم مشهد نگفتن بابا باید بالا سر تیمت باشی گفت آره اینم خوبه،و یه چیزی که خیلی برام جالب بود این بود که هر آبجکشنی که به سعید زدم می گفت از آقا محسن بپرس.راستی یه چیز جالب دیگه این بود که همه همو آقا صدا می زدن گفتم بابا رفیقین به اسم کوچیک بگو سعید چرا می گی آقا سعید گفت احترامه بر عکس اینجا که لیدرمونم به اسم کوچیک صدا می کنیم خلاصه به مجتبی نگفتم رفتم تهران واسه چی اما به سعید گفته بودم یه نت دیگه هم دیدم من اسکول رو بگو مونده بودم بین کوئست و کمپانی به این باحالی کدوم رو انتخاب کنم خلاصه چون امتحان داشتم سر4 روز برگشتم بالاخره بعد از کلی ور انداز گفتم خب اینو میشه تو شهر خودمون انجام داد پول لا اقل می دونم یک و دویست می خواد اما اونا می گفتن ما کمتر از7 یو وی کار نمی کنیم حالا 7 یووی یعنی چقد می گفت کسی ازتون پول خواست تو اگه خوشت اومده بیا آموزشات رو شروع کن(یاد داستان سینوهه افتادم می گفت برا این که پزشک شی باید بری تو معبد زندگی کنی چند ماه آموزش ببینی بعد از این که به یه کاهن تمام عیار تبدیلت کردن آموزشای پزشکی هم شروع می شد)اینا هم وقتی یه کوئستی تمام عیارت می کردن می گفتن حالا برو پول بیار که اون وقت اگه شده از زیر سنگم جور می کردی دیگه.محصولشم دیدم به درد سلامتیم می خوره اما تور مسافرتی رو می خوام چیکار(توری که از هر کدومشون پرسیم رفتین می گفت نه)اصلا نمی دونستم این تور وجود خارجی داره یا نه تازه اینجا هر چی خواسته بودم با مدرک درست نشونم داده بودن می گفت ما اسپانسر تیم ملی برزیلیم گفتم اسمتون رو رو لباسشون ندیدم گفت جام جهانی قبلی بوده و مدرکشون عکس یادگاری وی جی اسفاران رئیس کمپانیشون با رونالدینیو بود،گردن بند پاپ رو ما ضرب کردیم مدرک عکس یادگاری وی جی با پاپ و از مدلیش که تا دلت بخواد همش یه سی فایل10دقیقه ای در مورد نتورک دیدم و دیگه هر چی بود سخنرانی حلت و دکتر نبی و آزمندیان بود در صورتی که اینجا من بالای2 ساعت البته تا اون موقع مطلب در مورد نتورک و محصولات دیده بودم خلاصه اینجا رو انتخاب کردم و رفتم دنبال پور جور کردنش از آرایشگرم در خواست پول کردم تا رفیقی که چند سال ندیده بودمش حتی از4 تا برادر هر کدوم یه مقدار پول گرفتم و گفتم به بقیه نگی و رفتم سراق برادر بعدی900 جور کرده بودم که نشستم دم در تو پیاده رو و به مجتبی گفتم نمیشه هزار تومان دیگه هم نمیشه یکم فالو زد رفتم سراق بابام گفتم 300تا می خوام گفت واسه چی گفتم قضیه اینه بابام گفت بهت نمی دم بماند که می ری پول دوستات رو هم پس می دی کسی نیاد به من بگه پول دادم به ایمان می خوام نمی ده که من می گم ایمان نمی شناسم مامانمم گفتن از این آشغالا بیاری خونه از پنجره پرت می کنم بیرون اما چون من خواستم شد بدون1000 تومان که از بابام بگیرم البته مامانم یه رب سکه با2 تا سکه ی پارسیان داشت که واسه کمک داد فروختم نمی دونم چه جوری اما بالاخره شد
سلام اسم من ایمان در حال حضر تو ایران دارم نتورک کار می کنم و بعد از خوندن نامه ی خداحافظی محراب و دیدن فیلم جولی و جولیا تصمیم گرفتم منم هر روز یا حد اقل 2,3روزی یه بار یه ...(اسمش یادم نمیاد همون نوشتن خاطرات هر روز) رو تو وبلاگم با عنوان زندگی نامه ی یه نتورکر شروع کنم اگر چه هنوز به خودم اجازه نمی دم اسم خودم رو نتورکر بزارم چون 11ماهه دارم کار می کنم اما هنوز تیم آنچنانیی ندارم همون طور که گفتم اسمم ایمان الان11ماهه دارم کار می کنم و روی تعادل4به3 هستم که می دونم خیلی بده و به مناسبت این11ماه تصمیم گرفتم 11تا از خاطراتم رو چه بد و چه خوب بنویسم و بعد برم سراق همون هر روز نویسیم از شما خواننده های عزیز به خصوص نتورکراش تقاضا دارم همونطور که من تجربم رو با شما در میون گذشتم شما ها هم اگه جایی تو کار کردنم ایرادی دیدین حتما تو نظرات بگین تا بتونم تیمم رو اصولی تر جلو ببرم
روز اول از یازده تا:جلسه ی معرفیم یا همون پرزنت
این خاطر رو خیلی وقتا تو فالو هام ازش استفاده می کنم اون روز وقتی داشتم می رفتم دفتر مجتبی اینقد اصولی کارو بهم دعوت کرده بود که مطمئن بودم دارم میرم یه شرکت هرمی اما چون بوی پول میداد و من توی هر سوراخی که ازش بوی پول می اومد انگشت می کردم فقط رفتم ببینم چیکار می کنن.خلاصه بعد از کلی پیاده روی چون مجتبی مسیرو بد بهم نشون داده بود رسیدم.رفتم بالا من تا ائن موقع یه دفتر شرکت هرمی ندیده بودم یه خونه بود اما فرش نداشت خیلی شیک مبله و سرامیک با چند نفری که هیچ کدومشون رو کسی بهم معرفی نکرد دست دادم و با مجتبی رفتیم به اتاق انتهای راهرو داداشش که آپلاینشم بود اومد و با هم دست دادیم تو اتاق یه مبل2 نفره بود 2تا یک نفره یه میز و رو به روش یه تخته وایت برد.مجتبی کاتالوگا رو باز کرد و در مورد محصولات حدودا2 دقیقه صحبت کرد بعد تست تعادلیه محصولات رو روم انجام دادن نشستیم و یه جوون به اسم حمید اومد و کارو برام توضیح داد از5 رفتم اونجا تا 9 شب صحبت کردیم و سرو کله ی هم زدیم و سوال کردم و سوال کردم و سوال حمید گفت قبلا نت کار کرده بودی گفتم نه چرا؟گفت این سوالایی که تو می پرسی تو آموزشا برا بچه ها پیش میاد بعد نشست روی مبل و پرسید خسته نشدی گفتم نه گفت پس من یه سر تا بیرون برم بعد من و مجتبی نشستیم یکو از کلیپای کمپانی رو دیدیم حمید برگشت تازه کلی سوال برام به وجود اومده بود پرسیدم دیگه گوشام قرمز شده بود اگه یکی اسمش رو ازم می پرسید می خواستم بریزم تو ذهنم آور فلو می کردم(ذهنم سر ریز می کرد)اومدیم بیرون حمید گفت کی وقت داری آموزشت رو بزاریم گفتم آموزش واسه ی چی گفت تا کارو شروع کنی دیگه,گفتم من به مجتبی هم گفتم پول ندارم حتی50تومان فقط دوست داشتم بدونم مجتبی چیکار می کنه حمید گفت سوالی تو ذهنت مونده گفتم نه گفت پولت جور میشه,منم گفتم سوالم جور میشه امشب,گفت باشه فردا بیا بپرس راستی نگفتم دایی مجتبی که آپلاین داداشش بود رو هم دیدمش که خیلی ازش خوشم اومد اونم گفت من تا حالا واسه ی هیچ کدوم از معرفیای مجتبی نیومده بودم اما مجتبی اینقد از تو تعریف کرده بود که کنجکاو شدم بیام ببینمت خلاصه9شب رفتم بیرون و وقتی یه رب به10رسیدم خونه کلی قر قر شنیدم که کجا بودب تا این موقع شب آخه تا اون موقع که20سالم بود حتی یه روزم با دوستام نرفته بودم بیرون فقط مدزسه دانشگاه خونه همین.سرتون رو درد نیارم فردا رفتیم مغازه ی دایی مجتبی که مهندس صداش می کردن حمیدم اومد فکر نمی کردم بیاد باز پرسیدم و جواب دادن و سایت کمپانی و محصولات رو دیدیم تا این که راضی شدم ببینم ایمانی که تا الان سر هر ماه5000تومان واسه شارژ موبایلش از باباش می گرفته و اگه زودتر شارژش تموم می شد باید تا سر ماه صبرمی کرد اصلا می تونه پول جور کنه اونم1200دلار اون موقع می شد یک میلیون و دویست و پنجاه هنز تصمیم به شروع کردن نداشتم می خواستم ببینم اصلا می تونم جور کنم یا نه پول جور کدنم ماجرایی داره که تو قسمت بعدی واستون می گم